نقش تماس بدنی و قرنطینه خانگی
نقش تماس بدنی و قرنطینه: «لمس مرا از حس تنهایی نجات داد، ما بدون تماس بدنی چه خواهیم شد؟»
این مقاله ترجمه ریحانه ملاصالحی است از نوشته ایو انسلر، فعال حقوق اجتماعی زنان در مجله The Guardian در زمینه نقش تماس بدنی و قرنطینه
تماس بدنی امری حیاتی برای سلامتی ما
تماس بدنی از لحظهای که نوزاد هستیم برای سلامت روانی ما امری حیاتی است. تماس، طریقهایست که ما معناها، مراقبت، عشق و ارتباط را منتقل میکنیم. از دستدادن ناگهانیِ آن، تسلیناپذیر است. من از آنچه بدون لمس خواهم شد، میترسم. چندان که تا الآن هم گوشههای نخنمای آن رخ نمودهاند. لحظات زیادی از زندگیِ من و زندگی بسیاری از زنان از طریق لمس دریافت میشود.
ما از کودکی نیاز به لمس کردن داریم
ما کودکانمان را لمس میکنیم، آنان را بر روی سینه یا شکممان میگذاریم، بدن مادران کهنسالمان را میشوئیم و موهای دخترانمان را شانه میزنیم و میبافیم. ما نوازش میکنیم، ماساژ میدهیم و آرامش میدهیم.
با آغوش کشیدن حضور همدیگر را حس میکنیم
ما زنان این نعمت را داریم که همدیگر را در آغوش بکشیم، دست یکدیگر را بگیریم و در آغوش هم بگرییم. ما میدانیم که چگونه اندوه و فقدان را با بدن لرزان و اشکهایمان ابراز کنیم، خشم خود را با نوازشی ساده، به درمان مبدل میکنیم. بسیاری از ما نوع خاصی از آغوش را آموختهایم که سرپناه و آرامش را به ارمغان میآورد. آغوش، وسیلهایست که با آن حضور خود و حضور دیگری را حس میکنیم. تجربهی آغوش، معنا و ارزش به جوهر ذاتِ آدمی میدهد.
تماس بدنی و رشد مغز
همهی ما اهمیت تماس را میدانیم. میدانیم نوزادانی که ارتباط جسمی را تجربه میکنند ظرفیتهای روانی افزونتری در شش ماه نخستین زندگی، نشان میدهند. تماس باعث “رشد مغز” میشود و میدانیم که کودکانی که شدیداً محروم از آن بودهاند، کودک پرخاشگر میشوند و مشکلات رفتاری بروز میدهند. تماس فیزیکی طریقهای است که ما خود را عضوی از این جامعه انسانی میدانیم.
نقش تماس بدنی و قرنطینه
این روزها که در میانهی این همهگیری بیماری هستیم، میدانیم که یک سرفهی ساده، بالقوه میتواند کشنده باشد و بدن ما میتواند سلاحی مرگبار شود. چطور با این مسئله کنار بیاییم؟ چطور با این عطشِ تحملناپذیر برای لمس پوست دیگری، زندگی کنیم؟
حتی هنگام مرگ هم احتمال لمس انکار میشود
بخشی از تسلیناپذیریِ این بحران این است که حتی در مرگ، ما احتمالِ لمس بدنها را انکار میکنیم. من هرروز پس از ساعتها صداهای مجرد، صورتهای سرد و تار، اخبار بلند و آمار مرگهای دستهجمعی و سوگ های فراون، پس از روزها خواستن برای رسیدن به چیزی فرای یک صفحهی مجازی، یک خلاء، انزوا، برای حس کردن یک تپش قلب، گرفتن دست یک دیگری، تنفس در کنار کسی، خود را همواره در حال ناپدید شدن مییابم.
بدن ها ناپدید میشوند…
اکنون بدن نمیتواند و نباید وجود داشته باشد. نه در زندگی و نه در مرگ. هزاران نفر در جهان بدون مراسم تشییع یا حضور نزدیکانشان تنها ناپدید میشوند. اما من میخواهم که هر بدن در این ماجراها را تشخص دهم و هر شخصی که از بین ما می رود را حقیقی کنم. میخواهم قصهی آنان را، کسانی که دوستشان داشتند را، قصه افتخاراتشان را و آنچه در زندگی در پیاش بودند را بدانم.
آینده ای بدون لمس را تصور کنید
اخیراً دوستی به من گفت که آینده را، آیندهای «بدون لمس» میبیند. ترس من از این است که این همان آیندهای باشد که رویای فاشیستها و تکنوکراتها بود. بدن همواره متواضعانهترین چیزی بوده که انسان در راه خود داشته است -امیال درهم آمیختهای از خشم و شوق. من از نسلی انقلابی میآیم که در ناخودآگاهم آموختهام که بدن ما جایگاه ژنهایی از انقلاب و تغییر است. و حالا، اکنون که بدنهای ما در پشت ماسکها و دستکشها و محافظها زندانی شدهاند، هستهی انقلابی ما کجا نهفته است؟ قرنطینه ضروریست، اما باید از خود بپرسیم چه طغیانی در قرنطینه ممکن خواهد بود؟
چه باید بکنیم؟
رفتار من برای مقاومت ساده است من ترسی سالم و مراقبتی بهینه در برابر ویروس دارم و فاصله اجتماعی را رعایت میکنم، اما ترسی از بدنهای دیگران ندارم.
من اشتیاق خود به لمس دیگری را نخواهم کشت، اجازه میدهم که این اشتیاق من را هدایت کند، درباره آن خیالپردازی خواهم کرد، درباره آن خواهم نوشت، آن را طرح خواهم زد. من آغوشهایمان در ژانویه را به یاد خواهم سپرد، رقصمان در جنبشهای اعتراضی ماه جولای را. من حس لمس دستان لطیف تو در دستم را به یاد خواهم داشت. من زمانی که خواهی گریست، تو را در آغوش خواهم گرفت و خیسی اشکهایت بر لباسم را عزیز خواهم داشت. من آتش خشم را در درونم و غم پایانناپذیر در گلویم را احساس خواهم کرد.
و در طی زمان خواهم آموخت که چگونه این عطش برای لمس دیگران، برای گرمای پوستشان -این ضروریترین حس بشری را- با تبدیل به مفهومی متفاوت در جهان جدید، بازگردانی کنم.