عوامل افسردگی، انزوایی به عمقِ تاریکی شب

 عوامل افسردگی، انزوایی به عمقِ تاریکی شب
امتیاز شما به این نوشته

مهمترین عوامل افسردگی

باورش سخت است که بپذیریم شمارِ زیادی از ساکنان کره زمین از این اختلال رنج می برند. اما به همان میزان که پراکندگی این اختلال بالاست، به همان میزان، درصدِ خطا در تشخیص نادرست اش هم زیاد است. در این مجال، قصد داریم تا توصیفی درست از این اختلال ارائه نماییم. این مقاله در حوزه روانشناسی بالینی قرار میگیرد.
بطور کلی افسردگی با حجم بالایی از خُلقِ منفی تجربه می شود. جدا از زمینه ژنتیکی که نقشِ بسزایی در بروز این اختلال دارد، غالبا می پنداریم موقعیت هایی چون شکست و فقدان، عاملِ اصلی تجربه کردن افسردگی است. اگر چه این عوامل، نقشِ پُر رنگی در تجربه افسردگی خواهد داشت اما، آنچه راه اندازِ اصلی آن است، خشمِ فروخورده یا همان خشمی است که تجربه نشده و به سمتِ خودمان بازگردانده ایم.

شکست و فقدان؛ دو تجربه ناگزیر

بگذارید قبل از توصیفِ افسردگی، کمی به عقب تر برگردیم، به توصیفِ مفاهیمی چون “شکست” و “فقدان”.

شکست

موضعی است که من، به هر دلیلی، با تمامِ توانمندی ها و تلاش هایی که برای رسیدن به خواسته ام انجام می دهم، نمی توانم به نتیجه دلخواهم برسم. در واقع شکست، نرسیدن به تملکِ موقعیت ویا شخصِ دوست داشتنی و مطلوب است، هرآنچه که با تمام اشتیاقم می خواهم که به آن برسم، آرزویِ من است و نهایت تلاشم را برای آن، بکار می گیرم.

فقدان

موضعی است که من، موضوع، شخص و یا موقعیتِ دوست داشتنی و مطلوبم را، با تمامِ توانمندی و مهارتم، برای همیشه از دست می دهم و دیگر مالک آن نخواهم بود.

عوامل افسردگی: زنجیره ناکامی، خشم، پرخاشگری

در هر دویِ این موقعیت ها، ناکامی در ساحتِ روانم ریشه می دواند. موضعی آمیخته از ناامیدی، ضعف و ترس. و البته عمیق ترین هیجانی که در اینجا تجربه می شود، خشم است. خشم از بی کفایتی، بی تدبیری، سهل انگاری، سستی و حتی خشم از شرایط و اقبالم. از آنجاییکه بیشتر ما حتی خشم مان را با تمامِ ویژگی هایش نمی شناسیم و حتی از اینکه چه زمانی در حالِ تجربه کردنش هستیم و این خشم با ما چه می کند، ناآگاهیم، نمی توانیم پروتکلِ مناسبی برای مواجهه صحیح با این هیجانِ پیچیده اتخاذ نماییم. خشم فروخورده یکی از مهمترین عوامل افسردگی در نگاه روانکاوی به مثابه یک تحلیل عمیق روانی است

خشم و پرخاشگری یکی نیست

بیشتر ما، خشم را حتی با پرخاشگری، هم معنی می دانیم. خشم، هیجانی است که من صرفا در ساحتِ روانم تجربه می نمایم‌ اما پرخاشگری بازتابِ رفتاری من، به خشمِ درونم در دنیای بیرون از ساحتِ روانم است. فحاشی، ضرب و شتم، پناه بردن به الکل و مواد مخدرو…همگی گونه هایی از رفتارهای پرخاشگرانه هستند.

خشم هیجان است اما پرخاشگری رفتار

خشم، هیجان است و از منظرِ رفتاری، معمولا حالتی منفعل را تجربه می نماییم اما پرخاشگری رفتار است و کاملا انفعالی است و متاسفانه، اغلب زمانیکه پرخاشگری آسیب هایی را به ما و ارتباطات ما وارد کرد، تازه متوجه خشمِ درونمان می شویم و اگر بشویم.

سایه ای به نامِ خشمِ فروخورده : فروخوردنِ خشم به چه معنایی است؟

چرا خشمِ فروخورده یا خشمِ سرکوب شده را عاملِ اصلی افسردگی می دانیم؟ آیا به این اندیشیده ایم که وقتی نمی توانیم خشم مان را نسبت به افراد یا موقعیت های ناخوشایندمان، بصورتی سالم، و نه به صورتِ پرخاشگری، بیان کنیم، چه بر سرِ این خشم می آید؟ واضح است که دو راه بیشتر برایِ بیانِ این هیجانم نخواهم داشت: یا باید آن را، در دنیایِ درونم تجربه نمایم یا در دنیایِ بیرون.

تجربه خشم به چه معناست ؟

تجربه کردنِ خشم در دنیایِ بیرون، یعنی بیانِ خشم و ابراز کردنِ آن نه با پرخاشگری که با روشی سالم و موثر. اما چند نفر از ما، این روش را می داند و بلدِ این مسیر است؟ از طرفِ دیگر، از آنجایی که غالبا مهارت تجربه کردنِ احساسات در بدنِ فیزیکی را هم نیاموخته ایم، طبیعی است که ندانیم چگونه با احساساتِ درونی مان ارتباطی سالم برقرار نماییم و در تجربه کردنِ هیجانات مان، با شفقت،‌ ساحتِ روانِ مان را همراهی نماییم و در نهایت خشم مان را سرکوب می نماییم و این دقیقا از مهمترین عوامل افسردگی است

یعنی با اینکه وجود دارد، ما، آگاهانه از دیدنش امتناع می کنیم و انکارش می نماییم. چه تلاشِ بیهوده ای!! مگر می شود حضور را انکار کرد و نادیده گرفت؟؟
فرضا که موفق به انکارش شدم، آیا از آسیب های جسمی این خشم که ناهنجاری های قلبی و عروقی یکی از این موارد است، در بدنِ فیزیکی ام درامان خواهم‌ بود؟

خشمِ فروخورده، راه اندازِ افسردگی

اما چرا این خشمِ فروخورده، خشمی که دوباره به خودم برمیگردانم، راه اندازِ افسردگی است؟ بگذارید، به این مهم بپردازیم که چرا نمی توانیم خشم مان را به صورتی سالم بیان نماییم؟ اگر فردی دارای سازه های سالم شخصیتی باشد، چنانچه مهارت هایی چون جرات ورزی و قاطعیت را در درونش پرورش نداده باشد، از تجربه سالم خشم، محروم خواهد بود. این شخص، از این نقص، رنج می برد، شاید در ابتدا متوجه آسیب هایی که متحمل می شود، نشود، اما رنجی که از عدم قاطعیت و جرات ورزی می برد، روزی برایش دردسرساز خواهد شد.

عدم ابراز خشم برابر با تنهایی

زمانیکه نمیتوانم از مرزهای انسانی ام‌ در برابرِ خشم، محافظت نمایم، چاره ای جز فرو رفتن در لاکِ انزوا و تنهایی ام نخواهم داشت. زمانی که جرات این را ندارم که کاملا واضح اما در چارچوبِ احترام، رفتارِ کسی را که موجباتِ خشم من شده را، نشانه روم و از هویتِ انسانی ام محافظت نمایم، چاره ای به غیر از پناه بردن به درماندگی نخواهم داشت.

افسردگی نتیجه عدم ابراز خشم

افسردگی یعنی من آنقدر ناشایستم که جرات خطر کردن برای مشاهده و روبرویی با خشمِ درونم را ندارم. افسردگی یعنی تکرارِ رفتار توهین آمیز شما و عدم مهارت من در بیانِ سالم خشمم باعث شده که من لیاقتِ درکِ ارزشمندی درونی ام را نداشته باشم و اکنون نسبت به همه شما بی تفاوت شده ام.

کسب مهارت های قاطعیت راه حلی برای بروز خشم و جلوگیری از افسردگی

افسردگی یعنی هیچ انگیزه ای، نمی تواند مرا به تلاشی دوباره فراخواند زیرا من در حفاظت از ساحتِ درونم ناتوانم. شاید کسبِ مهارت هایی که اثرات چشمگیری در سلامتِ روان من دارند، ساده به نظر برسند اما وقتِ آن رسیده که زمان و توجه بیشتری را به پرورش همین مهارت های ساده اختصاص دهم. مهارت هایی چون جرات ورزی و قاطعیت.

این مقاله برگرفته از نظریه و روانکاوی در مورد سبب شناسی افسرگی است

آزاده پارسافر

کارشناس ارشد روانشناسی بالینی ومدرس و مشاور

مطلب مرتبط

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 Comments
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x