معرفی درمان شناختی رفتاری (cbt)
درمان شناختی رفتاری (CBT) در روانشناسی چیست؟
هر طور که فکر کنیم همانطور هم احساس میکنیم
درمان شناختی رفتاری (CBT) یک روش درمانی کوتاه مدت است که تمرکز آن روی تغییر دادن و اصلاح شناخت های ناسازگار درمانجویان است. فرض اساسی درمان شناختی رفتاری میگوید این “برداشت” افراد، یعنی نحوهای که رویدادها، موقعیتها و مسائلشان را تعبیر میکنند است که باعث آشفتگی روانی و مشکلات رفتاری و هیجانیشان میشود و نه خود رویدادها و مشکلات.
از کودکی یاد میگیریم چطور فکر کنیم
ما عقاید غیرمنطقی را از زمان کودکی و به شیوههای گوناگون میآموزیم و در طول زمان با تکرار مکرر این عقاید، آنها را در خود تثبیت میکنیم و در حل تمام مسائلمان از همان الگوهای رفتاری ناسالم و بیهوده پیروی میکنیم. مثلا زمانی که ظرف از دست کودکمان میافتد و میشکند این ما هستیم که میتوانیم با الگوهای ناکارآمدمان این رویداد را به عنوان یک فاجعه در نظر بگیریم و به دنبالش واکنش هیجانی منفی شدیدی از خود بروز دهیم و یا اینکه به آن به چشم یک پیشامد معمولی که هر لحظه برای هر کسی ممکن است پیش بیاید نگاه کنیم و فضای خانه را متشنج نکنیم.
افکار هدف اصلی درمان در رویکرد شناختی رفتاری (CBT)
در رفتار درمانی شناختی، روانشناس از طریق تکنیکهای درمانی خاص، الگوهای فکری و باور افراد را نشانه میگیرد و با هم به پیدا کردن و تغییر دادن این الگوها میپردازند که در نهایت منجر به اصلاح و تغییر احساسات ناکارآمد و رفتارهای ناسازگارانه افراد میشود. درمان شناختی رفتاری (CBT) ترکیبی از درمان شناختی و درمان رفتاری است. یعنی با تمرکز بر حل مسئله (شناخت) و اتخاذ رویکردی عملگرا برای مواجهه با مشکلات به مراجع کمک میکند. نکته مهم در درمان شناختی رفتاری که تفاوت آن با درمان روانکاوی را برجسته میکند، تمرکز به اینجا، حال و اکنون برخلاف تمرکز بر کودکی در درمان روانکاوی است.
تاریخچه درمان شناختی رفتاری
درمان شناختی رفتاری (CBT) اولین بار توسال ۱۹۶۰ توسط آرون بک که روانپزشکی در دانشگاه پنسیلوانیا بود ایجاد شد. بک که بر روی روانتحلیلگری کار میکرد، آزمایشهای تعددی را به منظور آزمون جنبه های روانشناختی افسردگی طراحی و اجرا کرد و در حالی که کاملا انتظار داشت پژوهشش جنبه های اساسی روان تحلیلگری را تایید کنند، با دست یافتن نتایج متضاد شگفت زده شد! بک مهمترین عاملی که منجر به افسردگی میشود را افکار خودکار معرفی کرد و لذا در درمانهایش برروی افکار خودآیند، آزاردهنده و تحریف شده مراجعان که واقع گرایانه یا منطقی نیستند تمرکز کرد.
پیشگامان درمان شناختی رفتاری (CBT)چه افراد دیگری بوده اند و چه تاثیراتی بر شکل گیری آن گذاشتند؟
آلبرت آلیس
بزرگان دیگری مانند آلبرت الیس و دونالد مایکنبام نیز از پیشگامان درمان شناختی رفتاری بودهاند. آلبرت الیس در درمان خود بر”سرزنش کردن” تمرکز کرد و سرزنش کردن را محور اغلب آشفتگی های هیجانی نامید و گفت انسانها گرایش نیرومندی دارند که ترجیحات و امیال خودشان را تبدیل به بایدها و نبایدها و حتماها کنند.
باید ها و حتما ها عامل سرزش هستند
یعنی به صورت کلی، با تبدیل یک ترجیح (چه خوب میشود اگر نمره خوبی در آزمونم کسب کنم) به یک امر جزمی و دستور حتمی (حتما باید در آزمونم نمره برتر میان شرکتکنندهها را کسب کنم) که باید انجام شود و در صورت انجام ندادن آن باید منتظر مجازات و سرزنش از سمت خودمان یا دیگران باشیم، الگوهای خودشکن و سرزنشگر را تکرار کرده و احساسات اخلالگر و رفتارهای کژکار در خود به وجود میآوریم.
دونالد مایکنبام
او که از روانشناسان برجسته ای رویکرد است عقیده داشت حرف زدن با خودمان همان تاثیری را دارد که انگار فرد دیگری با ما صحبت میکند. بنابراین در رویکرد شناختی رفتاری مایکنبام، مراجع باید در گفتوگوهای درونی خود تغییر ایجاد کند و مواظب نحوه فکر، احساس و رفتار خود باشد چرا که تاثیر صحبتهای درونی ما بر خودمان و بر دیگران بسیار قوی است و گفتگوی درونی منفی منجر به کژکاریهای رفتاری و هیجانیمان میشود. مثلا به تاثیرات مخرب جملاتی مثل “من نمیتوانم در آزمونم نمره قبولی به دست بیاورم” و یا “من در هیچ کاری به اندازه کافی خوب نیستم” فکر کنید!
خطاهای شناختی در رویکرد شناختی رفتاری
خطاهای شناختی، الگوهای فکری ما هستند که واقعیت اتفاقات زندگی را به صورت اشتباه و غیرمنطقی توصیف میکنند. بک میگوید این خطاها در نتیجه ی افکار خودکار رخ میدهند؛ به این صورت که ما به جای واقعیتها، معنای تحریف شده و غیرواقعی از اتفاقات اطرافمان برداشت میکنیم. مشاور ما با به چالش کشیدن این افکار و خطاهای شناختی و مواجهه کردنمان با وافعیتها، نگاهمان به رویدادها را واقعی تر و عینی تر میکند و افکار خودکار متوقف میشوند. در ادامه به معرفی برخی از انواع خطاهای شناختی که ممکن است کم و بیش در زندگی درگیرشان شده باشیم میپردازیم:
تفکر دوقطبی (تفکر قطبی شده)
زمانی که اتفاقات را به صورت همه یا هیچ میبینیم. مثلا با کوچترین بیتوجهی از سمت شریک زندگیمان میگوییم او اصلا مرا دوست ندارد یا هیچکس مرا دوست ندارد.
جداسازی گزینشی (فیلتر ذهنی)
فقط و فقط به جنبههای منفی رویدادها تمرکز میکنیم و به ندرت جنبههای مثبت را میبینیم. مثلا حمایتها و تشویقهای اطرافیانمان را نادیده میگیریم و فقط به نظر منفی یک نفر درباره خودمان توجه میکنیم.
استنباطهای دلبخواهی
نتیجهگیریهایی از مسائل داریم که شواهد از آنها حمایت نمیکنند.مثلا خودمان را فردی ضعیف یا ناتوان تصورمیکنیم در حالی که در زندگی دستاوردها و موفقیتهای بزرگ و کوچکی در زمینههای مختلف داشتهایم.
تعمیم مفرط (تعمیم افراطی)
تنها با یک یا چندبار وقوع یک مسئله در زندگیمان آن را به تمام مسائل مشابه تعمیم میدهیم و این در حالی است که حتی صحت شباهت این مسائل هم زیر سوال است. مثلا فردی که از همسرش جدا شده است تمام زنها/ مردها را فریبکار و بیوفا میداند و نه تنها وارد رابطه دیگری نمیشود بلکه مثلا در محیط کار هم برای استخدام نیرو تنها سراغ همجنسهای خودش میرود.
بزرگنمایی و کوچکنمایی
بزرگ کردن یا کوچک کردن یک موقعیت، بیشتر از چیزی که سزاوار آن است. مثلا مدیری که غلط تایپی منشیاش را بسیار بزرگ و امری نابخشودنی و مایه آبروریزی کل شرکت میخواند و یا فردی که بدهیهای مکرر و ورشکستگی کسب و کارش را حاصل بیدقتیاش میداند.
شخصیسازی (شخصی کردن)
زمانی که رویدادهای بیرونی را به خودمان ربط میدهیم حتی وقتی که شواهد اندکی درباره ارتباط این رویداد به ما وجود داشته باشد. مثلا زنی که مشغله کاری زیادی دارد و همسرش خستگی و کمطاقتی او در مسائل را به حمایت عاطفی ضعیفش از همسرش ربط میدهد.
برچسب زدن و سوبرچسب زدن
زمانیکه به نقایص و اشتباهاتی که در گذشتهمان رخ داده اجازه میدهیم تمام هویت ما را توصیف کنند. مثلا بخاطر به سختی یاد گرفتن یک مهارت در گذشته، به خودمان برچسب خنگ بودن میزنیم.
پیشبینی منفی
پیشبینی میکنیم که حتما اوضاع بدتر خواهد شد یا خطری در پیش است. مثلا حتما در کارم شکست خواهم خورد.
ذهنخوانی
یک زمانی کاملا میدانیم فرد مقابلمان چگونه فکر میکند در حالی که شواهد کافی برای این طرز فکر او وجود ندارد. مثلا زمانی که اشتباهی از ما در قبال فردی سر میزند و میگوییم او حتما فکر میکند من از روی قصد این اشتباه را مرتکب شدهام.
فاجعه سازی
زمانی که رویدادها را پیش خود چنان بزرگ و دردناک جلوه میدهیم که دیگر نتوانیم بار هیجانی آن را تحمل کنیم و برای خود هزینه روانی رقم بزنیم. مثل فردی که خرید خود را در مغازه جا گذاشته است و میگوید حتما فروشنده زیربار نمیرود، حتما جنسم را پس نمیدهد، حتما از من کلاهبرداری میکند، اصلا من نباید انقدر حواسپرت باشم، حتما دچار مشکلات جدی حافظه شدهام!
بی توجه ی به امر مثبت
زمانی که دستاوردهای خود یا دیگران در نظرمان بسیار ناچیز میآیند. مانند مادری که فرزندش نمره خوبی میگیرد ولی به او میگوید چه فایده، فلان درس دیگرت که ضعیف است!
درمان شناختی رفتاری در درمان چه مشکلاتی کاربرد دارد؟
درمان شناختی رفتاری در درمان بیماریهای افسردگی، اختلال هراس، اضطراب پس از سانحه (PTSD)، اضطراب فراگیر، اضطراب اجتماعی، افسردگی کودکان، خشم، تعارضات زناشویی، سوءمصرف مواد مخدر و مشروبات الکلی، اسکیزوفرنی، اختلال دوقطبی، اختلال شخصیت مرزی، هراس از دندانپزشکی، اختلالات خوردن و بسیاری دیگر از بیماریهای روانی و حتی جسمانی کاربرد دارد.
درمان بی خوابی
برخی پژوهشهای جدید نشان میدهند که رفتاردرمانی شناختی در درمان بیخوابی تاثیری به مراتب بیشتر از قرصهای خوابآور داشته است. البته باید این را در نظر داشته باشیم که هر نوع رواندرمانی از جمله درمان شناختی رفتاری، خط اول درمان برخی اختلالات مانند اسکیزوفرنی و یا دوقطبی نیستند و تنها جزو درمانهای حمایتی برای درمانجویان مبتلا به این اختلالات در نظر گرفته میشوند.
تمرکز مداخلات جلسات شناختی رفتاری بر چه موضوعاتی است؟
برخی از مداخلاتی که به طور عمومی در درمان شناختی رفتاری صورت میگیرند عبارتند از:
- شناسایی مشکلات واقعی مراجعهکننده
- شناسایی افکار خودکار
- متوقف کردن افکار غیرمنطقی و غیرواقعی
- به چالش کشیدن باورهای غیرمعقول
- مشاهده مشکلات از چشماندازها و زوایای دیگر
- توقف فاجعهآمیز دیدن امور
- واقعگرایی و برسی و شناخت واقعیت امور
- اصلاح افکار به شکلی که به واقعیت نزدیکتر باشد
- بررسی اعتبار و سودمندی یک فکر خاص
- شناسایی و اصلاح باورهای تحریف شده
- افزایش آگاهی نسبت به احساسات و خلق و خو
- خاطرهنویسی شناختی رفتاری
- قرار گرفتن تدریجی در معرض ترسهایمان
- توقف ذهنخوانی
- اجتناب از تعمیم کلی و جلوگیری از تفکر همه یا هیچ
- جلوگیری از شخصیسازی امور و توقف سرزنش خود و دیگران
- توصیف، پذیرش و درک به جای قضاوت کردن
- اصلاح و تغییر دادن نحوه بیان خویش
- تبدیل بایدها و نبایدها به ترجیحات شخصی
- سرمشقگیری
- تصویرپردازیهای عقلانی هیجانی
- خودنگری و پذیرش بی قید و شرط خود
- تغییر نحوه حرف زدن با خود
- متوقف کردن پیشبینیهای منفی درباره آینده
- اصلاح و به چالش کشیدن برداشتهای منفی از خود
- متوقف کردن انتقاد از خود
در جلسات درمانی، هر هفته فرد راجع به حالات و افکار و رفتار هفته گذشته با درمانگر خود صحبت میکند و نحوه برخورد با مسائل و احساسات و هیجاناتی که فرد تجربه کرده است را مورد بررسی قرار میدهند. همچنین به مراجع تکالیفی داده میشود که در خانه و شرایط مختلف انجام دهد و این تکالیف در هر جلسه با کمک درمانگر بررسی میشوند. مثلا یادداشت کردن افکار ناراحت کننده و جایگزین کردن آنها با افکار مفید و یا تغییر دادن نحوه استدلال و برداشت درمورد آنها.
منابع:
- کاربست مشاوره و رواندرمانی جرالد کوری
- جایگاه رفتاردرمانی شناختی در روانشناسی، معصومه ابراهیمی، رضا فراشبندی، چهارمین کنفرانس بینالمللی پژوهشهای نوین در حوزه علوم تربیتی و روانشناسی و مطالعات اجتماعی ایران
- https://beckinstitute.org
بسیار خوب هست که جامعه روانشناسی تا این حد به آگاهی بخشی در این موارد اهمیت میده، درود بر شما و همهی عوامل زحمتکش که در نشر و معرفی این مسائل زحمت میکشید.