نقش سلامت روان در مواجهه با سرطان پستان: مبارزهای روانی و جسمی
تجربۀ من از روانکاوی
تجربۀ من از روانکاوی
حدس میزنم شمایی که به این مقاله رسیده اید احتمالاً کسی هستید که با مشکلی در زندگیتان مواجه شده اید یا حال خوبی تجربه نمیکنید اما در عین حال در مورد جلسات روان درمانی هم تردید دارید. اگرچه این مقاله برای شما نوشته می شود اما به درد همه میخورد.
در واقع این مقاله تجربۀ ۵ سالۀ من از درمان روانکاوی و همچنین درمانهای دیگری است که تجربه کردهام اما اینبار در این مقاله بهعنوان مراجع در کنار شما هستم نه بهعنوان یک روانشناس.
تجریش، ظهر و بارانی
یادم می آید ۵ یا ۶ سال قبل بود که وقتی از دوستم در خیابان تجریش خداحافظی کردم، گوشیام را از جیبنم درآوردم، شمارۀ انستیتو روانکاوی تهران را در اینترنت پیدا کردم و همان روز برای هفتۀ بعدش وقت گرفتم. دلیلش کامل خاطرم نیست. من سال دوم کارشناسی روانشناسی بودم و شاید دلم میخواست تجربۀ عملی کسب کنم. آن روزها مکاتب روانشناسی را زیاد خوانده بودم و فروید یگانه اسطورۀ روانکاوی برای من بود. اسطورهای جادویی که اگر او نبود شاید روانکاوی و روانشناسی به این روزها نمی رسیدند. شاید اصلاً برای همین بود که تجربۀ تحلیل و روانکاویِ خودم را دوست داشتم. نمیدانم شاید هم مشکلی با خودم داشتم و چیزهای زیادی را میخواستم از خودم بفهمم. هرچه که بود امروز به آن روز افتخار میکنم که آن وقت را گرفتم چراکه در غیر این صورت شاید میثم دیگری این مقاله را مینوشت.
اولین قانون برای روانکاو شدن، روانکاویشدن است
خب باید این را برایتان بگویم هر کسی که در روانشناسی کار رواندرمانی میکند باید خودش درمان شده باشد. در اصل این یکی از قوانین اصلی در رویکرد روانکاوی است که روانشناسی از آن به ارث برده است. هر چند که این قانون از سوی بسیاری از روانشناسان در ایران متأسفانه رعایت نمیشود ولی تمامی روانکاوان در ایران خودشان روانکاوی شدهاند. اینکه چرا باید درمان را خودشان بگذرانند توضیح مفصلی دارد که خب هدف من در این مقاله نیست. این را گفتم تا بدانید روانکاو و یا روانشناسی که خودش درمان شده است فرد ایمنتری بهعنوان درمانگر برای شماست. این نکتۀ بسیار مهمی است. شاید هم این را گفتم چون آن زمان قکر میکردم ممکن است روی خودم روانکاو شوم پس لازم است خودم درمان شوم.
چه تجربهای از اولین جلسۀ خود دارم؟
بهنظرم قبل از آنکه ادامۀ مقاله را بخوانید به مقالۀ فرق روانشناس، روانپزشک و روانکاو نگاهی بیاندازید چراکه چیزهایی در ادامه میگویم کاملاً به فرق بین اینها مربوط میشود. اما در روانکاوی همیشه در جلسۀ اول، درمانگری که درجۀ تحلیلی بالایی دارد و هیئت علمی است با شما جلسه خواهد داشت. در این جلسه یک شرح حال اولیه از شما گرفته میشود و با توجه به مشکل، شخصیت شما و .. بهترین درمانگر پیشنهاد میشود تا درمانتان را با او شروع کنید. بسته به شخصیت آدمها هر کسی در این جلسه تجربیات متفاوتی خواهد داشت. برخی مضطرباند، برخی عصبانی و هر کسی امکان دارد اولین جلسۀ خود را به گونۀ منحصر به فرد خود بگذراند.
درمانها با هم متفاوتند
در رویکرد روانکاوی جلسۀ اول تقریباً زمانی آغاز میشود که شما به درمانگر اصلیتان ارجاع داده شدهاید و درمانتان با او شروع شده است (یعنی از جلسۀ دوم). اما بهدلیل آنکه در روانشناسی رویکردهای گوناگونی وجود دارند درمان میتواند از همان جلسه اول شروع شود؛ مثلاً در رویکرد درمانی شناختی-رفتاری درمان از ابتدا با همان روانشناس شروع خواهد شد یا مثلاً در رویکردهای درمانی مبتنی بر نوروتراپی نورولوژیست یا کارشناس علوم شناختی از همان جلسۀ اول کار را شروع خواهد کرد.
جلسۀ اول معجزه نمیکند
این خیلی مهم است که بدانیم ما مشکلمان یک روزه ایجاد نشده که در جلسۀ اول در یک روز حل شود. خیلی از ما از جلسۀ اول انتظاری ماورائی داریم. من خب بهدلیل آنکه رشتهام روانشناسی بود میدانستم بهبودی در روند درمان اتفاق میافتد نه در جلسات اول. شما در جلسات اول حتی خودتان هم درکی نسبت به مشکلتان ندارید چه برسد به درمانگرتان. نگاهی طبیعی به درمان و زمان دادن به درمانگر و خودتان برای دستیابی به یک درک اولیه از روانتان مسئلۀ مهمی است که باید پیش از ورود به درمان به خاطر داشته باشید.
چکیده تجربۀ من از روانکاوی و روان درمانی
برای بهبودی باید صبور و پرتلاش بود
مهمترین درسی که از روانکاوی گرفتم این بود که باید نسبت به خودم کنجکاو باشم. باید خودم را در طول هفته پایش کنم و یافتههایم را در جلسات مطرح کنم. این یک سیر و سفرِ طولانی برای فهم خودم، گذشته ام و کارکردی که در زندگی الانم دارند است. بارها این جمله را از روانکاوم شنیدهام که باید زمانش برسد تا به آگاهیِ جدیدی نسبت به خودت برسی. من در طول درمانم و به خصوص در طول زندگی ام عجول هستم. در تکاپوی رسیدنِ سریع به راه حل مسائل و پاک کردن آن از ذهنم بودم. به همین خاطر ابهام و معلق بودن در رسیدن به نتیجه برایم اذیت کننده بود. و درمان به مرور به من یاد داد که ساختار روان اصلا به این شکل نیست. به زمان نیاز دارد و تلاش.
بهبودی در فرایند اتفاق میافتد نه در نتیجه
این را میگویم به این خاطر که خیلی از ما نسبت به این کارکرد روانِ خود ناآگاهیم. روان در طول زمان تغییر میکند نه در یک لحظه. فرایند آگاهییافتن به کارکرد ذهن و رفتارتان فرایندی طولانیست که در آن هیجانات مختلفی تجربه خواهید کرد تا بالاخره خلاقیتهای جدیدی در زندگی روزمرهتان امتحان کنید و دوباره آنها را در جلسه مطرح کنید. و دوباره و دوباره و دوباره این فرایند تکرار می شود و اتفاقاً در طول همین فرایند است که بهبودی رخ میدهد.
روانکاوی سیر خودشناسی است
به همین خاطر است که روانکاوی در زندگی شما به یک غذای هفتگی تبدیل میشود. به چیزی مثل نفس کشیدن چیزی مثل خوابیدن که نیازش دارید تا تغییراتی در زندگی روزانۀ خود ایجاد کنید. تا مشکلاتتان را با نگاهی دیگر ببینید و با توجه به درکی که مدام از خودتان پیدا میکنید راه حلهای جدیدی را امتحان کنید. منظورم را امیدوارم بد برداشت نکنید. قطعا که روانکاوی پایانی دارد و چیزی که من گفتم اصلاً به این معنا نیست که تا ابد باید روانکاوی شد اما از سویی دیگر وقتی درمان را شروع می کنید طبیعی است که زمان این پایان نامشخص باشد.
چراکه روانکاوی همچون سفری است به تمام چیزهایی که تا قبل از درمان تلاش کردهایم نگاهی به آنها نداشته باشیم غافل از آنکه در پشت این نگاه، آنها اثر بزرگی بر زندگی امروز ما داشتند. و شما وقتی درمان را شروع می کنید دوباره نگاهتان را به سمت آنها بر میگردانید و البته این کاریست بس شجاعانه.
توجه به هیجانات بهعنوان کلید این بهبودی
طبیعی است که در طول این فرایند هیجاناتی که تجربه نمیکردید یا با شدت بالا تجربه میکردید دوباره در طول جلسات پدیدار شوند. این پدیداری و آگاهی به آن نقطۀ عطفی در فرایند درمان و بهبودیست؛ همچون ابزاریست به سوی بخشهای آسیب دیدۀ شما، بخشهای فراموش شدۀ شما که فرصتی برای ظهور پیدا نکردند. غم، ترس، اضطراب، خشم و شادی بازیگران اصلی در جلسات هستند که کلمات و تصاویر ماشه چکانشان میشوند. برای من توجه به هیجانی که در این لحظه در حال تجربه آن هستم، پیگیری منشأ ایجاد آن و شدت آن همیشه در طول جلسات و پس از آن دغدغه های اصلی بوده اند و هستند. در طول این فرایند بخشی از توجه شما معطوف به خودتان میشود، افکارتان، هیجاناتتان.
این مهارت بزرگی ست که در طول درمانهای روانشناختی یاد میگیرید. اگر اسمش را شنیده باشید به آن میگویند هوش هیجانی (EQ). این هوش اکتسابی است و یکی از هدیههای درمان دقیقاً همین است. هدیهای بزرگ که تا انتهای زندگی به همراه خود دارید.
ارتباط اصلی ترین عنصر
اگر فرض بگیریم درمانگری با صلاحیت درمانگر شماست و ویژگی های درمانگر خوب را دارد. نتیجتاً یک رابطۀ درمانی بهمعنای واقعیِ آن شکل میگیرد. این دقیقاً همان چیزی است که از خلال آن تغییر را تجربه میکنید. پیوندی روانی همچون یک بند ناف روانیِ ایمن که رابطۀ درمانی را نگه میدارد. بند نافی روانیای که خیلی از ما باید از مراقبتکنندههای کودکیمان به ارث میبردیم اما این طور که میبینم در اکثر مواقع این پیوند آسیبزا بوده و یا پیوند ایمنی نبوده است. بدی اش هم این است که در طول درمان متوجۀ آسیبزا بودنِ این پیوند اولیه میشویم نه قبل از درمان و خب داستانش کمی پیچیده است.
میخواهم این را بگویم که در طول این درمان اگر درمانگر خوبی داشته باشید رابطهای ویژه تجربه میکنید که خود احساس امنیت به شما میدهد. چیزی که انسان در طول زندگیاش به آن نیازمند است.
این تغییر هزینههای زیادی دارد
باید این را بدانیم که اگر میخواهیم تغییر کنیم باید بهایش را بپردازیم. کمتریناش هم هزینه است. فارغ از اینکه چرا هر کدام از این درمانها هزینههای زیادی دارند یا نه، پرداخت هزینه به نظر من بهعنوان بهایی است برای آنکه برای جلساتمان تلاش کنیم. من خودم گاهیوقتها بهلحاظ مالی برای پرداخت جلسات به مشکل میخوردم و کاملاً متوجه اش هستم که هزینه ها بالاست و با توجه به این نرخ تورم مسئلۀ پیچیدهای برای هر فردیست. اما در عین حال پولدادن در درمان در همه جای دنیا بهخصوص در روانکاوی بیشتر به دلایل روانی آن است. هرچند خود من هم گاهی اوقات به دلیل هزینه بالا میخواستم دیگر جلسات را ادامه ندهم.
اما در عین حال خبر خوب این است که اخیراً بیمهها خدمات روانشناسی را در ایران پشتیبانی میکنند و این یعنی شما قرار نیست بهاندازهای که من پیش از این قانون پول میدادم پول بدهید.
تجربه بد داشتن بخشی از درمان است
درمان سراسر بهبودی نیست. این شاید یکی دیگر از درسها بود. اینکه در طول درمان ممکن است حال بدی تجربه کنید و این بخشی از درمان است. اوایل به این فکر میکردم وقتی درمان میشوم نباید حالم بد شود. چون درمان را شروع کردم که دیگر حالم بد نشود. اما این فکر کاملاْ اشتباه است. اگر یادتان باشد گفتم در طول درمان به بخشهای فراموش شده خود بازخواهید گشت بخشهایی که در تلاش بودهاید تجربهشان نکنید و … . به همین خاطر مسیر بهبودی دقیقاْ از همین تجربههای بد میگذرد. اما این بار تجربه آن در یک رابطه درمانی به شکل متفاوتی خواهد بود. به شکلی که بتوانید آنها را ببینید و برایشان سوگواری کنید و سپس از آنها گذر کنید.
همه چیز را ندانید
این را میگویم چون مدام از کسانی که میخواهند درمان را شروع کنند میشنوم که مثلاْ دنبال فیلم اولین جلسه درمانی هستند یا در اینترنت مدام سرچ میکنند. مثلاْ در مورد دیالوگ یک جلسه مشاوره گروهی سرچ میکنند. به دنبال کلیپ روانکاوی هستند تا ببیند این جلسه چطور است. یادتان باشد که من هم مثل همه شما بودم و هستم. و ابتدا دوست داشتم همه چیز را بدانم. یک تصویر پیش بینی شده ای داشته باشم تا بتوانم بر همه چیز کنترل داشته باشم. اما زمان که گذشت فهمیدم آگاهی به بخشهای ناشناخته خودم زمان بر است. برخی چیز ها به زمانشان پدیدار میشوند و باید در جلسات اجازه بدهم چیزهایی دست من نباشند و البته بعدها فهمیدم شیرینی درمان هم به همین است. این که مثل زندگی تصادفات در آن نقش دارند و همه چیز دست ما نیست.
یکی از تجربه های من از روانکاوی تعهد داشتن به درمان بود
زمانهایی میرسد که واقعاْ از همه چیز خسته شده بودم. از فرایند درمانی از مشکلات زندگی و سختیهایی که هر روز در طول هفته و یا در جلسه درمان باید با آنها دست و پنجه نرم بکنم تا از آنها گذر کنم. از طرفی جلساتی که در آنها هیجانات متفاوتی با شدت های متفاوت تجربه میکردم امانم را بریده بود. اما شاید این از تجربه های ارزشمند من بود که در آن شرایط هیچگاه درمان را ترک نکردم.
پایبند بودم و همچنان با هر سختی ای که بود ادامه دادم. بعد ها فهمیدم این تعهد من را به بهبهودی های روانی زیادی رسانده است.
به آگاهی های بسیاری که در آن لحظه نه اما بعد ها که به آنها نگاه کردم دریافتم باعث تغییر طرز تفکرم شده اند.